دخترک نابینا و پسرک دلداده

دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت

 

نه فقط از خود ، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت اما یکنفر را دوست داشت

 

“ دلداده اش را “  با او چنین گفته بود :

 

« اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای

 

یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو و رویاهای تو خواهم شد »

 

و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد

 

که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد

 

و دختر آسمان را دید و زمین را ، رودخانه ها و درختها را

 

آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست

 

دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد :

 

« بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

 

دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت :

 

« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »

 

دلداده اش هم نابینا بود

 

و دختر قاطعانه جواب داد : قادر به همسری با او نیست

 

دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند

 

و در حالی که از او دور می شد گفت

 

« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی . . .»

=============================================

eNd

اول خودم بعد بقیه


همه ی ما اول به جای اینکه شخصیت خودمونو بشناسیم درباره ی

شخصیت دیگران نظر میدیم 

دیگران رو مسخره میکنیم بدون اینکه به خودمون نگاه کنیم که شاید از اون

فرد هم مسخره تر باشیم

دیگران رو آدم حساب نمیکینیم در حالی که تو زندگی خودمون بارها بار این

بلا سر خودمون میاد(بعله دست روی دست زیاده)

خودمونو بهتر از بقیه میدونیم در حالی که بهتر از ما هم هست و بهتر از بهتر ازما هم هست

و...

به ظاهر بقیه میخندیم در حالی که شاید ظاهر خودمون خنده دار تر باشه

در کل عزیز من دست بردار تا کی میخوای دیگران رو مسخره کنی یادت باشه

هرکاری که کنی همون هم سرت میاد الان تو فاز نصیحت کردن نیستم ولی

به چشم خودم دیدیم اینا رو

خخخخخخخ قیافشو!!!

===========================

END


میدونی دوست خوب کیه؟؟

دوست خوب اونیه که وقتی بهت گفت چطوری بتونی بهش بگی حالم بده

دوست خوب اونیه که تو غم و شادی همراهت باشه و همیشه درکت کنه

دوست خوب اونیه که وقتی میبینه  که ناراحتی بیاد و بهت دلداری بده

دوست خوب اونیه که تو رو برای خودت بخواد نه برای ...

دوست خوب اونیه که نزاره هیچ وقت حس کنی تنهایی

دوست خوب اونیه که زندگیت با زندگیش گره خورده باشه

دوست خوب اونیه که نزاره زندگیت به بیراهه کشیده شه

دوست خوب اونیه که محرم اسرارت باشه

دوست خوب اونیه که نزدیک ترین آدم تو زندگیت باشه

دوست خوب = زندگی خوب

حالا من خوب کیه؟ من خوب کسیه که بتونه همه ی این کارها رو برای دوستش متقابل کنه.

===========

END

هم اتاقی


در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند . یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی
تختش بنشیند . تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد . آن ها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند ؛ از همسر ، خانواده ، خانه ، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند .

هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می دید ، برای هم اتاقیش توصیف می کرد .بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون ، روحی تازه می گرفت .

مرد کنار پنجره از پارکی که پنجره رو به آن باز می شد می گفت . این پارک دریاچه زیبایی داشت . مرغابی ها و قو ها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند . درختان کهن منظره زیبایی به آن جا بخشیده بودند و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می شد. مرد دیگر که نمی توانست آن ها را ببیند چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد و احساس زندگی می کرد. روز ها و هفته ها سپری شد .

یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آن ها آب آورده بود ، جسم بیجان مرد کنار پنجره را دید که در خواب و با کمال آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند .

مرد دیگر تقاضا کرد که او را به تخت کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را برایش انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد ، اتاق را ترک کرد . آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیاندازد . حالا دیگر او می توانست زیبایی های بیرون را با چشمان خودش ببیند. هنگامی که از پنجره به بیرون نگاه کرد ، در کمال تعجب با یک دیوار بلند آجری مواجه شد.

مرد پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی را برای او توصیف کند ؟

پرستار پاسخ داد : شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد . چون آن مرد اصلأ نابینا بود و حتی نمی توانست این دیوار را ببیند.

=======================

END

میدونی تنهایی چیه؟؟

تنهایی این نیست که هیچکس اطرافت نباشه!
این نیست که با کسی دوست نباشی!
این نیست که آدمی گوشه گیر و منزوی باشی!
این نیست که کسی باهات حرف نزنه!
این نیست که هیچوقت نتونی خوشحال باشی!
این نیست که کسی دوستت نداشته باشه!

تنهایی، یه حس درونیه!
تنهایی یعنی "هیچکس نمیفهمه حالت بده ...